سمت دریا

جای دوری نمی روم با این سرگیجه های مدام روزانه دریا می تواند جای خوبی باشدقرص ماه را در آبی دریا هم می زنم...

سمت دریا

جای دوری نمی روم با این سرگیجه های مدام روزانه دریا می تواند جای خوبی باشدقرص ماه را در آبی دریا هم می زنم...

«دریا دیوار بدورت می کشم»

 

(1)

هیچ گاه دور نبوده ای

هر صبح

خورشید را که کنار زده ام

پولک های جلبیرت

برای جاشوان روی عرشه دست تکان می دهند

روز نامه صبح را ورق می زنی:

تعارف مرگ میان آسمان خراشها

پرت شدن کودکی از مرحله ...

دهن لقی جاشوان همین بندر

افشا قرارهای ملاقات در حاشیه تقویم هفته بعد...

 

به دریا نسکافه تعارف می کنی

از مردان هندی روی عرشه...

حالت خوب نِست

هوا کمی تا قسمتی...

 ارتفاع موج بین قهر وآشتی های روزانه ات در نوسان است

کنار ساحل جای امنی نیست

بساط میز ونسکافه وحرفهای قبل از ظهر را

باید روی بالکن ساختمان مجاور چید

 

 

(2)

لازم نبود از این ارتفاع بالا بیایی

تورامی شود از پشت سطرهای ریزودرشت کتابها      رنگ چهره کلمات دید

اصلا این خودکار و کاغذ وبساط این نقشه    برای تو

با این خودکار آبی

تصویر یک کلبه را خواهی کشید

برای آن دری فرض می گیری

ورشته کوهی در آن بالا دست

وردیف درختانی منظم

ودخترکی !

 که ناگزیر است

برای رسیدن به این کلبه از دریا بگذرد

وبازهم انتخاب این کلمه با تو

دریا!     می تواند

کلمه....دختر.....یا چیز خوبی باشد